[وقتی بهت ت*اوز شد...]part 2
( از زبان نویسنده )
وقتی فلیکس متوجه شد ات قرار نیست جواب بده محکم دستش رو گرفت و کشون کشون بردش به خونه مشترکشون . جایی که یک زمانی پر عشق بود ، الان پر بود از سکوتی پر سر و صدا ....
بعد از چند دقیقه سکوت ، فلیکس شروع به حرف زدن کرد
_ حرف بزن ( اخم )
.....
_ حرف بزن ( اخم و عصبانیت )
....
_ ( نفس عمیق ) یا حرف بزن یا همینجا دیگه چیزی به اسم رابطه بین ما وجود نداره
با...هق....باشه .... حرف هق میزنم .....
_ خب ، منتظرم ( کلافه )
خودش رو مرتب کرد و پاسخ داد .
واقعا فکر میکنی هق داشتم بهت خیانت هق میکردم ؟( جدی ولی با هق هق )
گوشیش رو در آورد و عکس هارو به ات نشون داد .
_ بگو ببینم پس اینا چین ؟( عصبانی )
با دوست دخترت که بهش هق تج*اوز شده اینجوری رفتار هق میکنی ؟( جدی )
هیچی نگفت . فقط به کسی که روبه روش وایساده بود زل زد . دیگه نشونه ای از خشم توی صورتش دیده نمیشد که ..... یک قطره اشک روی گونش نشست ، محکم بغلش کرد .
_ متاسفم .... خیلی خیلی متاسفم ( گریه )
توی سکوت خونه ، تنها چیزی که میشد شنید صدای گریه ی دو نفر بود ، دو کسی که عاشقانه توی بغل هم گریه میکردن .
_ میدونی ، ناراحتم اما خوشحالم که من اولین کسی بودم که تو رو برای خودم کردم ( اشک ریختن های آروم )
( شب بعد )
روی صندلی نشست و شونه اش رو برداشت تا موهاش رو شونه کنه ، اما دستی مانعش شد .
_ میشه من اینکارو کنم ؟( لطیف )
حتما ( لبخند )
خیلی آروم موهای ات رو شونه میکرد ، دیگه اثری از عصبانیت و ناراحتی وجود نداشت .
بعد از اینکه موهای ات رو شونه کرد و بافت ، اون رو از روی صندلی برداشت و روی تخت درازوند و خودش هم کنارش دراز کشید و اون رو در آغوش گرفت .
حالا دیگه هردو میتونستن به زندگی آروم و عاشقانه اشون ادامه بدن ، چون اون کسی که بینشون جدایی انداخته بود ، قرار نبود زنده بمونه!...
The end
وقتی فلیکس متوجه شد ات قرار نیست جواب بده محکم دستش رو گرفت و کشون کشون بردش به خونه مشترکشون . جایی که یک زمانی پر عشق بود ، الان پر بود از سکوتی پر سر و صدا ....
بعد از چند دقیقه سکوت ، فلیکس شروع به حرف زدن کرد
_ حرف بزن ( اخم )
.....
_ حرف بزن ( اخم و عصبانیت )
....
_ ( نفس عمیق ) یا حرف بزن یا همینجا دیگه چیزی به اسم رابطه بین ما وجود نداره
با...هق....باشه .... حرف هق میزنم .....
_ خب ، منتظرم ( کلافه )
خودش رو مرتب کرد و پاسخ داد .
واقعا فکر میکنی هق داشتم بهت خیانت هق میکردم ؟( جدی ولی با هق هق )
گوشیش رو در آورد و عکس هارو به ات نشون داد .
_ بگو ببینم پس اینا چین ؟( عصبانی )
با دوست دخترت که بهش هق تج*اوز شده اینجوری رفتار هق میکنی ؟( جدی )
هیچی نگفت . فقط به کسی که روبه روش وایساده بود زل زد . دیگه نشونه ای از خشم توی صورتش دیده نمیشد که ..... یک قطره اشک روی گونش نشست ، محکم بغلش کرد .
_ متاسفم .... خیلی خیلی متاسفم ( گریه )
توی سکوت خونه ، تنها چیزی که میشد شنید صدای گریه ی دو نفر بود ، دو کسی که عاشقانه توی بغل هم گریه میکردن .
_ میدونی ، ناراحتم اما خوشحالم که من اولین کسی بودم که تو رو برای خودم کردم ( اشک ریختن های آروم )
( شب بعد )
روی صندلی نشست و شونه اش رو برداشت تا موهاش رو شونه کنه ، اما دستی مانعش شد .
_ میشه من اینکارو کنم ؟( لطیف )
حتما ( لبخند )
خیلی آروم موهای ات رو شونه میکرد ، دیگه اثری از عصبانیت و ناراحتی وجود نداشت .
بعد از اینکه موهای ات رو شونه کرد و بافت ، اون رو از روی صندلی برداشت و روی تخت درازوند و خودش هم کنارش دراز کشید و اون رو در آغوش گرفت .
حالا دیگه هردو میتونستن به زندگی آروم و عاشقانه اشون ادامه بدن ، چون اون کسی که بینشون جدایی انداخته بود ، قرار نبود زنده بمونه!...
The end
۸.۰k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.